تجربه ی من

از فیلم "آخرین سامورائی"

کاتسوموتو : توم ع تقدی یه انسانمیتونه سرنوشتش رو عوض کنه ؟   ناتان آلگرین: من اعتقاد دارم یه انسان خیلی کارا می تونه بکنه   تا زمانی که سرنوشتش در دستای خودشه .  از فیلم "آخرین سامورائی" ...
30 دی 1391

نگاه کن! از "احمد شاملو"

... نگاه کن   چه فروتنانهبر درگاهِ نجابت به خاک می‌شکند   رخساره‌ییکه توفان‌اش   مسخ نیارستکرد.   چه فروتنانه برآستانه‌ی تو به خاک می‌افتد   آن که درکمرگاهِ دریا   دست حلقهتوانست کرد.   نگاه کن   چه بزرگوارانهدر پای تو سر نهاد   آن که مرگشمیلادِ پُرهیاهای هزار شهزاده بود.   نگاه کن!     احمد شاملو ...
29 دی 1391

من خاطره نیستم از"نیکی‌ فیروزکوهی"

تو از گلویِ دنیابا من حرف می‌زنی تو از هرگوشه‌ ی این شهر مرا میخوانی ‌غروب که میشود رویِ هماننیمکتِ همیشگی‌ زیر هماندرختِ پیر کنارم می‌‌نشینی و با صدایسه تارِ پیرمردِ دوره گرد  نجوا میکنی‌ من خاطرهنیستم  همواره بودهام  همیشه درکنارت هستم نیکی‌ فیروزکوهی ...
29 دی 1391

از "عمران صلاحی"

نامت را بر زبان می آورم دریا بر من گسترده تر می شود دریایی که ادامه ی گیسوان توست کلامت را سرمه چشم می کنم آفتاب و ماه و ستارگان را در آب ها می بینم می خوانمت موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید صدفی پلک می زند و تو در گیسوانت می تابی "عمران صلاحی" ...
29 دی 1391

موهای تو و عمر من / نزار قبانی

هر چه موهایت بلندتر ، عمر من بلندتر است گیسوان آشفته روی شانه هایت تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم ، می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟ چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر ، درآن نقش بسته است موهایت دفتر خاطرات ماست پس نگذار کسی آن رابدزدد ... ...
29 دی 1391

از " آرش شفاعی"

هرشب مرده‌ای به خوابم می‌آيد و از خودكشی منصرفم می‌كند از جبر و اختيار می‌پرسم پيرمردی با صدایی پوسيده فریاد می‌زند : «اين‌ها بهانه‌‌ست، بيچاره!» به آزادی فکر می‌کنم جوانی كلاهش را می‌کشد روی سوراخ پيشانی‌اش و خون‌خنده‌اش توی صورتم می‌پاشد به تنهایی دست‌هایم خیره می‌شوم دختری كه رگش را زده، در چشم‌هايم زل می‌زند : «زنده بمان و به چنگش بیاور!»     آرش شفاعی ...
27 دی 1391

انتظار از "نیکی‌ فیروزکوهی"

تمام شب انتظارکشیده ام  تمامِ اینشب‌ها ...  منتظر بودهام تا بیایی  و چقدر دردناکاست اگر بدانی  برای یک نفر  دنیا خلاصهشده  در یک شب و یک زن  و مردی کهقرار است بیاید  نیکی‌ فیروزکوهی ...
27 دی 1391

فرار از "نیکی‌ فیروزکوهی"

  فرار از خانه  فرار از شهر  فرار از هیاهو  فرار از اندیشه‌هایِکور  روبه تنهایی ‌ روبه کویر  روبه شب‌هایِپر ستاره  و سکوت  سکوت    سکوت  و آغوشی کهدر تاریکی‌ به رویم باز شود  و آرام زیرِگوشم بگوید    پس سلامت کو ؟؟؟  " نیکی‌ فیروزکوهی" ...
26 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد